سلام

من نشستم لب جو ی
و تو را بی تو مجسم کردم
و چه کس می داند
که وجودم همه درد
که وجودم همه غم
و بلرزید تنم
..................
و تو را چون تو مجسم کردم

معلم

راه را به من بیاموز
راه رفتن را خود می دانم
چگونه فکر کردن را بمن میاموز
به چه فکر کردنش را من می دانم
محبت را به من نشان بده
به که محبت کردن را من خود می یابم