شیشه

به هر جا می نگرم نا آشناست
من کجایم
من در دنیایی رها شده ام که نمی دانم چگونه است
دنیای بیگانگان
دنیای چرا ها
دنیای نقص ها
دنیای هیجانها و اشکها
من کجایم
به من می گویند سلامت باش
از چه؟
و چگونه؟
 درست بخورم درست بپوشم درست حرف بزنم و درست فکر کنم
چگونه من را در این دنیا به زندان حکم های خود فرو میبرند
من کجایم که من بودن در لباس است و مدرک
و تو کجایی
قرار من
آرامشم
که تحملم از بی تو بودن به ته رسیده 
تو من را به واسطه دوست داشتن فرستادی 
و من به واسته دوست داشتن تو نالانم و حیران
تو با منی و من می پندارم بی تو هستم
من تو را دارم و   برای داشتنت دل تنگم 
شادی را در تو ترجمه می کنم پس شادم تا تو هستی
شاید هرگز چنین زمانی برای من دیگر فراهم نیاید
که از تو بنویسم
یا شاید باز مجالی باشد
شوق وجود مهربانت آنچنان قویست که دل را با همه گم شدنش
گرم نگه میدارد
من به خودم وا نگذار ای بزرگ