به آسمان نگاه کن
به شوقت برای دیدارش
چه روزها که دیگر خسته میشوی از وجود خودت
ودلت میخواهد از خودت بیرون بیایی
تا دوباره نظاره اش کنی
و جمال بی مانندش را با جانت درک کنی
و دوباره به وجودش ثات کنی که دوستش داری
و اکنون که نمیتوانی
در حسرت ان به آسمان نگاه کن
شب آمده است و باز تو نیستی . من محزون و بی قرارم تا شاید سایه یی از روشنایی تو را بر روی این شیشه ببینم . من در کومه ی غم نشسته ام . لحظه ها سکوت کرده اند...
من می دونم فقط خوب ها می توانند خوبیها را ببینند