شوق

پناه من سلام
قرار من سلام
چه راست میگفت درویشی
صفای من سلام
چگونه راهی وادی تو شوم که
دست آویزی جز تو ندارم
گواه من سلام
مباد بر من عاشق
به دنبال تو باشم
اگر خود نباشم
بی خود باشم و با تو نباشم
خود را راهی بدانم و امید را نیابم
که راه را تو می نمایی و تو میسازی
و خود امید میدهی و خود ادب میکنی
نوای من سلام
ای شور هستی
به تو پناهنده می شوم
بر من باد که تورا معشوق خود سازم
عشق من سلام
شوق من سلام
رونق من سلام
راز من سلام
سوز من سلام
میدانم اگر تو را بخوانم
تو مرا خوانده ای پس
اله من سلام
شفای من سلام
خدای من سلام
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد