نیمه

می شناسی من را ؟
من خاک بود
و آنگاه تو خواستی
من به وجود آمد
تو در او دمیدی
از خودت
خودت را
دمیدی تا ..........
پیدا کند آن چیزی را که گم کرده بود
و گفتی برو
و من رفت
تا بگردد و شاید بیابد.........شاید!!!!

نظرات 4 + ارسال نظر
بابک دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 10:41 ب.ظ http://didareeshgh.blogsky.com

سلام عزیز....ممنون که پیشم اومدی... سرفراز شدم.... خانه خیلی زیبایی داری...... سبز و پاینده باشی

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 08:46 ق.ظ

بسی زیبنده تر است اگر نام دفتر برقی خود را تغییر داده و

به جای ناشیانه بر تارک آن بنگارید.:

یادداشتهای روزانه ای که هر دو سه ماه یکبار نوشته میشوند.

[ بدون نام ] شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 07:15 ق.ظ

ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
اسباب جمع داری وکاری نمیکنی
چوگان حکم در کف وگویی نمیزنی
باز ظفر به دست وشکاری نمیکنی
این خون که موج میزند اندر جگر تورا
درکار رنگ وبوی نگاری نمیکنی
ترسم کزین چمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی

آهو چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:00 ب.ظ http://www.

آهو

دلتنگیم را تنها با یک امید خاموش می کنم و اون فرداست ...



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد