می شناسی من را ؟ من خاک بود و آنگاه تو خواستی من به وجود آمد تو در او دمیدی از خودت خودت را دمیدی تا .......... پیدا کند آن چیزی را که گم کرده بود و گفتی برو و من رفت تا بگردد و شاید بیابد.........شاید!!!!
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی اسباب جمع داری وکاری نمیکنی چوگان حکم در کف وگویی نمیزنی باز ظفر به دست وشکاری نمیکنی این خون که موج میزند اندر جگر تورا درکار رنگ وبوی نگاری نمیکنی ترسم کزین چمن نبری آستین گل کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی
سلام عزیز....ممنون که پیشم اومدی... سرفراز شدم.... خانه خیلی زیبایی داری...... سبز و پاینده باشی
بسی زیبنده تر است اگر نام دفتر برقی خود را تغییر داده و
به جای ناشیانه بر تارک آن بنگارید.:
یادداشتهای روزانه ای که هر دو سه ماه یکبار نوشته میشوند.
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
اسباب جمع داری وکاری نمیکنی
چوگان حکم در کف وگویی نمیزنی
باز ظفر به دست وشکاری نمیکنی
این خون که موج میزند اندر جگر تورا
درکار رنگ وبوی نگاری نمیکنی
ترسم کزین چمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی
آهو
دلتنگیم را تنها با یک امید خاموش می کنم و اون فرداست ...