روزی بودی که نبودیم
ستاره ای داشتی که نداشتیم
زمینی داشتی که نداشتیم
خلق می کنی که نمیتوانیم
می بخشی که نمی دانیم
(ما نبودیم و تقاضا مان نبود)
نمی دانیم و نمی دانیم که نمدانیم
می ستاییمت حتی در گناه و نمی دانیم
مهرت را به هم میفروشیم و نمی دانیم
گلایه میکنیم از خودمان بر خودت و باز هم نمی دانیم
چگونه دلبری را بیاموزیم که خود دلباخته تو هستیم
و چگونه انکارت کنیم که هماکنون نفس میکشیم