صبر

منت خدای را که
مرا عزت بندگیش داد و
مرا جان داد تا پیدایش کنم
مرا فکر داد تا بشناسمش
مرا نفس داد تا صدایش کنم
مرا دل داد تا دوستش بدارم
مرا عقل داد تا بخوانمش
مرا نعمت داد تا تنها نمانم

بویت

روزی بودی که نبودیم
ستاره ای داشتی که نداشتیم
زمینی داشتی که نداشتیم
خلق می کنی که نمیتوانیم
می بخشی که نمی دانیم
(ما نبودیم و تقاضا مان نبود)
نمی دانیم و نمی دانیم که نمدانیم
می ستاییمت حتی در گناه و نمی دانیم
مهرت را به هم میفروشیم و نمی دانیم
گلایه میکنیم از خودمان بر خودت و باز هم نمی دانیم
چگونه دلبری را بیاموزیم که خود دلباخته تو هستیم
و چگونه انکارت کنیم که هماکنون نفس میکشیم

آه خدایا
کاشانه ات را به باد بسپار
پنجره هایش را بر روی باد باز کن
سبک شو سبک باش
به بودنت فکر نکن به هست بودنت بیندیش