منتظرت هستم
سالهاست که منتظرم
من نامت را از نجوای برگها شنیدم
من نامت را بر روی کوهها خواندم
من نامت را از گل محمدی بوییدم
من می دانم تو آماده ای که بیایی
اما آیا من هم این احساس را دارم
آری من نیز چنین خواهم بود
من صبورانه منتظرت می مانم
من مشتاقانه منتظرت هستم
من می دانم جه خواهی کرد آنگاه که بیایی
من بزرگ خواهم شد تا تو بتوانی بر من تکیه کنی
من بزرگ می مانم حتی اگر به ظاهر نباشم
من منتظرت هستم
زین پس کاشانه ام را بر باد می سازم
تا همیشه در راه باشم
زین پس به کوه نمی اندیشم
تا نکند در رفتنم سنگین گردم
زین پس به درخت هم نمی اندیشم
تا ریشه در خاک نداشته باشم
زین پس به قاصدک عشق می ورزم
تا سبک باشم
زین پس به آزادی نمی اندیشم
تا رهاییم را زیر سوال نبرم
زین پس خیره نمی شوم
تا نگاهم مرا از رفتن قافل نکند
زین پس حریر را لمس نمی کنم
تا خیال؛ مرا از راهم دور نکند
زین پس تورا می خوانم
تا راهم درخشان بماند
و آنگاه می توانم بگذارم و بگذرم