چشمهایت دیدن را به تو تحمیل میکند
دستهایت لمس کردن را و گوشهایت صدا ها را
و تو دنیای آنها را درک میکنی
دنیایی که آنها برایت ساختند
۵ حس
۳ بعد
و دیگر هیچ
کاش میدانستی که در رویای دنیای خودت هستی
تو هستی نه در مغزت
که در بودنت
ونمی دانی که بودنت را فراموش کرده ای
و تو خاک خواهی شد
آرزویم دیدارت در یک روز آفتابیست
تا آفتاب از وجودت گرم شود
آرزویم دیدارت در یک روز بارانیست
تا باران از رحمتت بهره ببرد
آرزویم دیدارت در یک روز ابریست
تا ابر ابراز بی دریغ محبت را یاد بگیرد
آرزویم دیدارت در یک روز روشن است
تا ببینم آچه را که مجبور به فراموش کردنش شده ام
می شناسی من را ؟
من خاک بود
و آنگاه تو خواستی
من به وجود آمد
تو در او دمیدی
از خودت
خودت را
دمیدی تا ..........
پیدا کند آن چیزی را که گم کرده بود
و گفتی برو
و من رفت
تا بگردد و شاید بیابد.........شاید!!!!