خانه عناوین مطالب تماس با من

ناشیانه

ناشیانه

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • شوق
  • معجزه
  • نفیر
  • شانه
  • شن زار
  • مراد
  • شیشه
  • نرگس
  • نشاط
  • شرر
  • غبار
  • شکوه
  • چشم
  • کاغذ
  • نظم

بایگانی

  • تیر 1387 1
  • دی 1385 1
  • آبان 1384 1
  • مهر 1384 3
  • دی 1383 1
  • آبان 1383 1
  • خرداد 1383 4
  • اردیبهشت 1383 1
  • اسفند 1382 2
  • آذر 1382 2
  • آبان 1382 3
  • مهر 1382 3
  • شهریور 1382 2
  • مرداد 1382 2
  • تیر 1382 10
  • خرداد 1382 3
  • اردیبهشت 1382 4

آمار : 26819 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • شوق شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 21:56
    پناه من سلام قرار من سلام چه راست میگفت درویشی صفای من سلام چگونه راهی وادی تو شوم که دست آویزی جز تو ندارم گواه من سلام مباد بر من عاشق به دنبال تو باشم اگر خود نباشم بی خود باشم و با تو نباشم خود را راهی بدانم و امید را نیابم که راه را تو می نمایی و تو میسازی و خود امید میدهی و خود ادب میکنی نوای من سلام ای شور هستی...
  • معجزه سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 08:54
    در زمانی نفس میکشیم که میگوییند می زنند میبرند می کشند تحریم میکنند و مشکوکند به قدرتت و مشکوکند به دانشت و میپندارند شاید اگر جنگی شود بلاییست که تو بر سر مان ناذل کردی و یا قدرت تو را حدی متصور میشوند ا ی خدای من به خودت سوگند تا آخرین قطره خونم از خاکم دفاع میکنم و تا جان دارم نمیگزارم پای اجنبی به مملکتم برسد و...
  • نفیر دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1384 11:50
    به پنداری می اندیشم که مرا نجات دهد شاید سخت تر از این نباشد که ببینی سختی تورا در خود فرو میبرد تو هر روز از معبودت دور میشوی و کسی به جز خودت نمیتواند تورا نجات دهد و خودت ناظر دور شدنت هستی چه باید کرد میدانیم و نمی خواهیم باور کنیم که باید جنگید هر سال در سوگ کسی مینشینیم که خود را فتح کرد بود و نمیتانیم باور کنیم...
  • شانه چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1384 15:51
    به آسمان نگاه کن به شوقت برای دیدارش چه روزها که دیگر خسته میشوی از وجود خودت ودلت میخواهد از خودت بیرون بیایی تا دوباره نظاره اش کنی و جمال بی مانندش را با جانت درک کنی و دوباره به وجودش ثات کنی که دوستش داری و اکنون که نمیتوانی در حسرت ان به آسمان نگاه کن
  • شن زار دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 13:28
    به دنیا آمده ای که چه کنی آمده ای ثابت کنی از تو بدتر هم وجود ندارد یا آمده ای که ثابت کنی از خود اویی نمی دانم میدانی تو چه هستی تو خود را با چه موجودی مقایسه میکنی مگر میشود مگر موجودی برای مقایسه با تو آفریده شده انسان تو همتا نداری به هوش باش ای رونده راهروی زندگی تو توانستن را داری و موجودات دیگر مجبور شدن را تو...
  • مراد یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 10:57
    دلم هوای تو را دارد دوباره تکرار بوی شاد تو در فضا دوباره تکرار اسم تو در ربنا ترانه های وجود تو در سراسر باغ نشانه های وجودت درعالم خاک الهی آنچنان به تو محتاجم و در خود مشغول که فراموش میکنم وجودم از توست و آنگاه که نعماتت را بر خودم حرام میکنم تازه وجود خودم را در کالبدم احساس میکنم من زنده ام و قویتر من آموختم که...
  • شیشه سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1383 11:55
    به هر جا می نگرم نا آشناست من کجایم من در دنیایی رها شده ام که نمی دانم چگونه است دنیای بیگانگان دنیای چرا ها دنیای نقص ها دنیای هیجانها و اشکها من کجایم به من می گویند سلامت باش از چه؟ و چگونه؟ درست بخورم درست بپوشم درست حرف بزنم و درست فکر کنم چگونه من را در این دنیا به زندان حکم های خود فرو میبرند من کجایم که من...
  • نرگس یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1383 15:39
    من تو را نمی شناسم تو که هستی من به تو عادت دارم و نمی دانم که هستی نام تو در فکرم گم شده است آه خدای من یادم آمد تو من هستی همان که به تو لقب من را داده اند من تو را از زمان دور فراموش کرده ام تو من را به خاطر بیاور که نبودنت سنگین است من تو را در تاریخ تولدم گم کردم روز میلاد من. نمیدانم تو کجا گم شدی من را بدون تو...
  • نشاط شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1383 10:02
    سالهاست که منتظر آغاز سفرم سفری با تو سفری که بوی عشق دهد بیا برویم من و تو با هم تو را نمی دانم اما خودم برای رفتن ثانیه شماری می کنم من می ترسم از راه! از تو ! اما بخاطرت باید رفت بوی خون مشام را پر می کند و بوی گل تو را در پرتو تو می بینم و برایم کافیست به تو می اندیشم هر لحظه باید با تو باشم باید یاد بگیرم و همین...
  • شرر دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1383 13:28
    منتظرت هستم سالهاست که منتظرم من نامت را از نجوای برگها شنیدم من نامت را بر روی کوهها خواندم من نامت را از گل محمدی بوییدم من می دانم تو آماده ای که بیایی اما آیا من هم این احساس را دارم آری من نیز چنین خواهم بود من صبورانه منتظرت می مانم من مشتاقانه منتظرت هستم من می دانم جه خواهی کرد آنگاه که بیایی من بزرگ خواهم شد...
  • غبار یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 11:48
    زین پس کاشانه ام را بر باد می سازم تا همیشه در راه باشم زین پس به کوه نمی اندیشم تا نکند در رفتنم سنگین گردم زین پس به درخت هم نمی اندیشم تا ریشه در خاک نداشته باشم زین پس به قاصدک عشق می ورزم تا سبک باشم زین پس به آزادی نمی اندیشم تا رهاییم را زیر سوال نبرم زین پس خیره نمی شوم تا نگاهم مرا از رفتن قافل نکند زین پس...
  • شکوه یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 11:08
    باز دلم فریاد شوق تو را در خود زمزمه میکند و میدانم که دلم فریاد را در زمزه دوست دارد اما به جز دلم کدام یک از اجزاع من طاقت این شوق را دارد شوق تو چشمان م می گرید پوستم می پرد نفسم به شماره می افتد و و و نادیده من به سخنانت قسم به نامت بی تابم به رحمت بیتاب تر به محبتت سرگشته ام و با عشقت مجنون گوشه دنجی برای یافتنت...
  • چشم شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1383 15:57
    می نگرم به حال غم می نگرم به بیش و کم می نگرم به هستیم می گذرم ز مستییم من ز زمان گذر کنم من ز جهان حضر کنم من دل خود نهاده ام من به کجا سفر کنم
  • کاغذ یکشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1382 13:17
    دل هوا نغمه آتش شور سبز دل تو راه نفس غم ناله خاک زندان پرده صدف رها تو تو تو تو .........
  • نظم یکشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1382 13:11
    صدای عشقت را از چند وجبی میشنوم نور روشن سبزت را با جانم میبینم کن فیکونت را در هستی عالم میستایم لحظه های درخت دوباره آغاز میشود و من در روح درخت به نظاره ات نشسته ام چراغانی درختان بی بدیع است و من .......... نه بهاری دارم و نه خزانی چون تو بهار مرا عمدا فراموش کردی
  • رحمت پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1382 10:15
    میخوانمت به نام می بینمت به چشم می گویمت به زبان و میدانم همان گونه ای که من می خواهم وای بر من من مشرکم من بت پرستم چگونه با خودم تو را به تفسیر میکشم چگونه تو را در فهرست خودم جای میدهم عمری میکوشم برای بتم گریه کنم عمری میکوشم در راه بتم صدقه دهم و آنگاه در مرگم نکند نشناسمت که پرده بیفتد و بدانم ذهنم را پرستیده ام...
  • کلید سه‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1382 11:01
    باز به یادت دل به سینه میکوبد نمیدانم به یاری کدام جذبه ات اینگونه عشقت را به دل دارم تو که هزار اسمت در شبت به من شور داد به کدام نامت بنامم که تو توی و من نمیدانم که ام شوق دیدار در کدام خانه است که مدام مرا به گوشه تنهایی میکشاند آیا میشود به من به این زودی جواب دهی من گفتم و تو اجابت کردی من که ام که توجهت را جلب...
  • سحر دوشنبه 5 آبان‌ماه سال 1382 10:53
    دیدگانم به دنبال صدای نگاهت رنگ ها را میشمارد دستهایم برای دیدارت از عطش ترک بر میدارد بوی تورا از صدای آب میشنوم نفسم به شماره نام تورا زمزمه می کند پوستم خنکای تو را با حرص می بلعد نگاهم به دنبال صدای قدمهایت دور می گردد به آستانه حضورت قدم می نهم جسمم به ورطه میرود و روحم بر تو سلام می دهد کیست که من را من بداند که...
  • با ما یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 00:29
    نمی دانم که چگونه بخوانمت وقتی نمی توانم بنویسمت نمی دانم که چگونه بخوانمت وقتی می دانم در پس پرده دیدگانم به نظاره ام نشسته ای نمی دانم که چگونه بخوانمت وقتی نمیدانم کی هستم نمی دانم که چگونه بخوانمت وقتی برای صدا کردنت نجوا میکنم نمی دانم که چگونه بخوانمت وقتی سرم را از شدت دوریت بر شانه هایت می سایم نمی دانم که...
  • سوگ یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 00:05
    من و بودن من تو و بودن تو عشق و معنی عشق تو ........ بله تو ........... خود خودت آفریننده من من و تو شعر و صدا سوز و ساز شوق و شور دیدن و ندیدن روییدن و روییاندن کاشته شدن و کاشتن خواندن و خوانده شدن روایت و راوی نماندن و ماندن خواندن و شنیدن وصف کردن و وصف بودن رفتن و ماندن بودن و بودن میدانی که چه می گویم تو...
  • کاشانه جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 02:18
    نگاهت را به دنیا دیده ای عشقت را به نظاره نشسته ای کیشت را به انتقاد گرفته ای مرگت را مسخره کرده ای تو با مرگ آمدی توبا مرگ می مانی تو با مرگ میمیری مرگ آتش زیر خاکستر نیست مرگ زبانه های شعله زندگیست با زندگی بر مرگت بتاب تا برایت روش شود مرگ ناگفته نیست مرگ ترجمان زندگیست مرگ ؛ مرگ زندگی نیست احیای زندگیست مرگ منطق...
  • زرد سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 15:20
    چشمهایت دیدن را به تو تحمیل میکند دستهایت لمس کردن را و گوشهایت صدا ها را و تو دنیای آنها را درک میکنی دنیایی که آنها برایت ساختند ۵ حس ۳ بعد و دیگر هیچ کاش میدانستی که در رویای دنیای خودت هستی تو هستی نه در مغزت که در بودنت ونمی دانی که بودنت را فراموش کرده ای و تو خاک خواهی شد
  • مهر دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1382 14:18
    آرزویم دیدارت در یک روز آفتابیست تا آفتاب از وجودت گرم شود آرزویم دیدارت در یک روز بارانیست تا باران از رحمتت بهره ببرد آرزویم دیدارت در یک روز ابریست تا ابر ابراز بی دریغ محبت را یاد بگیرد آرزویم دیدارت در یک روز روشن است تا ببینم آچه را که مجبور به فراموش کردنش شده ام
  • نیمه دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 21:43
    می شناسی من را ؟ من خاک بود و آنگاه تو خواستی من به وجود آمد تو در او دمیدی از خودت خودت را دمیدی تا .......... پیدا کند آن چیزی را که گم کرده بود و گفتی برو و من رفت تا بگردد و شاید بیابد.........شاید!!!!
  • میشود یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1382 15:09
    دوستت دارم تمامی وجودم را تو پر کرده است من دیگر معنی خود را از دست داده من توست تو که دوستش دارم
  • سلام سه‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1382 21:10
    من نشستم لب جو ی و تو را بی تو مجسم کردم و چه کس می داند که وجودم همه درد که وجودم همه غم و بلرزید تنم .................. و تو را چون تو مجسم کردم
  • معلم پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1382 15:38
    راه را به من بیاموز راه رفتن را خود می دانم چگونه فکر کردن را بمن میاموز به چه فکر کردنش را من می دانم محبت را به من نشان بده به که محبت کردن را من خود می یابم
  • ریحان دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1382 10:21
    نمی دانم به دنبالت کجا گردم نمی دانم برای دیدنت باید کجا باشم نمی دانم بیابم من تو را یا نه نمی دانم شوم دریا و یا چون ساحلش باشم نمی دانم شوم چون باد یا صبح سحر باشم نمی دانم رها باشم
  • تو دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1382 02:20
    شاید بپرسی اگر چیزی از تو بگیرم چه می کنی: اگر ((دستم را بگیری )) می دانی که دستم برای شناختنت وسیله بود آنچه شناخت این نبود ((پایم را بگیری)) پایم راه نبود راه رو بود ((گوشم را بگیری)) آنچه باید شنید یک لحظه است دیگر از آن آواست ((زبانم را بگیری)) نگویمت! زیباییت تعریف ناشدنیست ((چشمم را بگیری)) می دانمت نمی بینمت...
  • شوق دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1382 15:51
    با یادت برای بودم دعا میکنم دعا می کنم که مرا لحظه دیگری عمر دهد شاید آمدنت را ببینم در شوق دیدارت به در و دیوار می آویزم کاش تا زنده ام بیایی که آمدنت نه دلیل بودنت که دلیل رحمت است من دیدگانم را به سجاده گل سرخ میدوزم من دلم را بر نوک بلند ترین درخت می آویزم شاید ببینم که می آیی میدانی
  • 44
  • صفحه 1
  • 2